روز مهربانی
سلام آقای پدر....!
فدای اون خنده قشنگ و پر مهرت که هرگز تا لحظه آخر از من دریغ نکردی وقتی صدات میکردم آقای پدر. یا وقتی خودم رو لوس میکردم و میگفتم باباجی.
کوه محکم من. دنیای پر از شادی و مهر و محبت من. هر سال من روز پدر در حسرت وجودت به همه مهربونهای اطرافم این روز رو تبریک میگفتم. اما بابا امسال چی؟؟؟ امسال که روز پدر هفدهمین سالروز پرکشیدنت در آغوش خودم هست. باید به کی تبریک بگم؟؟؟ باید به کی دلمو خوش کنم؟؟ کی باید بازم به من یادآوری کنه که باید قوی باشم حتی از برادرانم بیشتر؟؟؟اینروزها که من از مریض شدن میترسم چون نیستی که ناگفته بتپی و بلرزی و دورادور مراقب من باشی. اینروزها که نیازمند وجود نازنینت هستم تا من رو بغل کنی و بگی اشکال نداره بابا میگذره یه روزی بهش میخندی!! ولی من امروز به یاد همه روزهای خوب بودنت اشک میریزم. به یاد همه حمایت هات و به یاد همه شب بیداری هات که در اوج بیماری مینشستی تا من از جهرم برگردم و به قول خودت خیالت راحت بشه که من توی خونه هستم. من اومدم خونه اما بعدش تو رفتی رفتی تا من تا ابد داغدار وجود نازنین و پرمهرت باشم. دلتنگتم عزیزترینم خیلی زیاد خیلی بیشتر از همه آنچه در سخن بیاد. دوستت دارم رفیق شفیق و یار غار من
روزت مبارک بابا آقای پدر باباجی روزت مبارک رفیق همه بهترین سالهای عمر من
+ نوشته شده در ۱۳۹۳/۰۲/۲۳ ساعت 3:16 توسط مرجان
|